جدول جو
جدول جو

معنی شور انگیختن - جستجوی لغت در جدول جو

شور انگیختن
(خَ اَ قَ لَ تَ)
تهییج کردن. اثاره. (یادداشت مؤلف) :
جنگی که تو آغازی صلحی که تو پیوندی
شوری که تو انگیزی عذری که تو پیش آری.
منوچهری.
بس کن ز شور انگیختن وز خون ناحق ریختن
کز بس شکار آویختن می بگسلد فتراک تو.
خاقانی.
، فتنه و آشوب برپا کردن:
ای بسا شورا کز آن زلفینکان انگیختی
گر نترسیدی تو از منصور عادل کدخدای.
منوچهری.
هر روز بهر دستی رنگی دگرآمیزی
هر لحظه بهر چشمی شور دگر انگیزی.
خاقانی.
، بانگ و فغان برآوردن:
صبح پیش ازوقتشان عید از درون برساخته
مرغ پیش از وجدشان شور از نهان انگیخته.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لشکر انگیختن
تصویر لشکر انگیختن
حرکت دادن لشکر، برانگیختن لشکر به جنگ
فرهنگ فارسی عمید
(خُ سَ گَ دی دَ)
فتنه برپا کردن. فساد برانگیختن
لغت نامه دهخدا
(خِ/ خَ کَ دَ)
فریاد و زاری کردن. آوا سر دادن:
چون سگی کو گله به گرگ سپرد
شیون انگیخت با شبانۀ کرد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خَ اَ نِ وِ تَ)
شور افکندن، سخت به گریه و ندبه داشتن حاضران. سبب غوغاء و ضوضاء و گریه و بی قراری بسیار شدن، چنانکه شور انداختن روضه خوان در مجلس روضه و نوحه گر یا تعزیه خوان. (از یادداشت مؤلف) ، حالت وجد و طرب ایجاد کردن:
آفرین بر زبان شیرینت
کاین همه شور در جهان انداخت.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(خَ گُ تَ)
تحریک کردن شهوت. برانگیختن میل جنسی:
به بیرغبتی شهوت انگیختن
برغبت بود خون خود ریختن.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(تَ خِ رَ شُ دَ)
دود برآوردن، سوزانیدن و افروختن. (ناظم الاطباء).
- دود انگیختن از جان کسی، وی را دچار پریشانی و تیرگی خاطر و آزردگی ساختن:
آه خاقانی شنو با زلف دودافکن بگوی
کاین چه دودست آخر از جان فلان انگیخته.
خاقانی.
رجوع به دود برانگیختن شود، تاراج کردن و ویران نمودن و پایمال کردن، از بیخ برکندن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا گُ کَ دَ)
صورت آفریدن. ابداع. نقش بستن. نقاشی کردن:
فکرت من در تو نیست در قلم قدر توست
کو بتواند چنین صورتی انگیختن.
؟
رجوع به صورت، صورت آفرین و صورت آرا شود
لغت نامه دهخدا
(سِ یَ کَ دَ)
گرد آوردن لشکر و به حرکت درآوردن آن:
لشکر انگیخت بیش از اندازه
کینه ور تیز گشت و کین تازه.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ گُ شُ دَ)
عبارت از برتافتن زر یا کاشتن، چنانکه دانه را می کارند به امید خوشه. (آنندراج). زر پاشاندن. بخشیدن زر:
فروماند مرد از زر انگیختن
وز آن یک درم درصد آمیختن.
نظامی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صورت انگیختن
تصویر صورت انگیختن
نقاشی کردن صورتی را نقش چیزی را کشیدن، ابداع کردن ایجاد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لشکر انگیختن
تصویر لشکر انگیختن
فراهم آوردن لشکر و حرکت دادن آن، تحریک لشکر بجنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صورت انگیختن
تصویر صورت انگیختن
((~. اَ تَ))
نقش زدن
فرهنگ فارسی معین